این روزها(تابستان 1396)، سر و کار ما با از راه رسیدگان جوانی است در دانشگاه فرهنگیان، که گویی میخواهند از ماه مهر، به جمع آموزگاران ایران بپیوندند؛ امید که پیوستنی فرخنده گام و خجسته فرجام باشد، این که که هستند و در چه پایهای از علم و دانش و معرفت ایستادهاند، در اینجا ما را با آن کاری نیست؛ چه، چند روزی است با آنان نشست و برخاستی داریم، نیم بند؛ از این رو، نسزد که در سزا یا ناسزا، سخنی برانیم و کشتی بر خشک بپیماییم که سخت نابخردانه است.
حضرت مولا علی (ع) در حکمت های نهج البلاغه فرمودهاند: «فِی تَقَلُّبِ الأحوالِ، عِلمُ جواهرِ الرِّجالِ».
امروز، یک شنبه 22 مرداد سال هزار و سیصد و نود شش، سخن از نوشتن و بندنگاری بود. هر کس بندی مینوشت و ما نیز. بندها را به فراخور زمان در کلاس میخواندند. این دو بند را که با دو موضوع در کلاس نوشتیم و برای نوکاران خواندیم، برای شما نیز مینگاریم تا بماند و دیگران بخوانند به روزگاران:
1- چشم
چشم، راه و گذرگاهی است به دنیای درون؛ برای شناخت هر پدیده ای میبایست به دنیای درون آن راه یافت. انسان موجودی پیچیده و هزارتوی است. یکی از شاه راههای ورود به این لایههای پنهان، دو چشم انسان است.
چشمان، به رنگ و به شکل و حالت و تاثیرگذاری، بازشناخته میشوند.
از این رو، گفتهاند: ازرق چشم، تنگ چشم، شوخ چشم و شور چشم و چشم زخم و...؛
بنابراین، از چشمان خود به خوبی نگاهبانی کنید و هرکس را اجازهی ورود بدان سراچه ندهید تا از شومی و شوخی و شوری و... برهید.
2- برگ
برگ، هم وزن و هم آوا و هم سنگِ مرگ!
چه واژهی تک هجا و کوتاه امّا پر از غوغا و خش خش پاییزی!
مرگ، سرشار از سکوت و هیاهو، سکوتِ رونده و هیاهوی ماندگان؛
برگ، سرشار از رنگ و رگ، رنگ های سوخته و ارغوانی و رگهای خسته از زندگانی؛
ما گاهی سرسبز و پرتراوتیم (نه طراوت)، هم چون برگ درختان بهاری؛ گاهی زرد و پژمرده همانند برگهای پاییزی؛ و گاهی نیز زمستانی و بی بار و برگ، چونان مرگ، با سکوتی سرد !